زیرِ دکمه ی پولیورَت

فطرتِ جاهل

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ

عشق را نمیشود در بند کرد.نمیشود سد راهش شد که وارد سلولهای جاندار و بی جان نشود.عشق از ممکنات نیست.از ملزومات است.از تمام هستی میچکد و هیچ مخلوقی توان آن ندارد که سد راهِ بی پایانش شود.

عشق میتواند در دل سنگ رسوخ کند.میتواند پا به پای پیرمرد ماهی فروش تا سر کوچه ها برود و توی دل ماهی هایش قایم شود،که پیرمرد با شور آن برای درمان همسر بیمارش خارهای ماهی را بکند.عشق سرکش است و عصیانگر.میتواند سرباز جنگی وحشی ای را مست دخترکی کند از دیار دشمن.و هیچ قدرت جهانی ای یارای مقاومت این دریده ی طغیانگر را نداشته باشد.عشق بی پایان است و وسیع.کسی توان آن ندارد سیل عظیمش را متوقف کند.وقتی اشکهای شبانه عاشقی بی اختیار سرازیر میشود بخاطر برخورد چند لحظه ای با چشمان معشوق.سیل بی پایانش را هیچ سدی جلودار نیست.عشق ظریف است و بی رحم.میتواند برود لای چروکهای دست پیرزنی که به اندازه ی چین دامنش غصه ی فراموشی پیرمردش را میخورد.پیرمرد عاشق پیشه ی دیروز که دیگر حالا نام معشوقه اش را هم به یاد ندارد.عشق لجباز است و جسور.وقتی دسمال کاغذی خیس دخترک را مجاب کند که تمام اشکهایش را یک تنه به دوش بکشد.حتی اگر قدرت جذب غصه های دخترک را دیگر نداشته باشد.

عشق میتواند از ملزومات هم فراتر رود.عشق فراتر از لزومِ تنفس است.تمام عطرها و باغ ها و خانه ها و دستمال ها و چراغ ها و میزها و تابلو ها و خیابان ها و ابرها و سنجاقک ها و حتی آدم ها عاشقند‌.ولی جهلِ به عشق خود از ملزومات حیات است.چونانکه هر موجودی به عشق خود وقوف یافت دردی عظیم در عمق دلش یافت که هیچ وصال و فراق و غربت و قربتی درمانش نکرد.هر وجود جاندارو بی جانی که فهم به عاشق بودن خود یافته تا پایانِ راه گنگ و مست،مستِ مستِ مست جهان را چرخیده و به نقطه آغاز بازگشته است.

شاید جهلِ به عشق عظیمترین نعمت مخلوقات است.

  • طوبی .ر