زیرِ دکمه ی پولیورَت

حاجی مامان جآن ^^

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۱۶ ب.ظ

دلم حسابی خوش است . . .آخر مادربزرگ می آید ، با موهای بافته شده ی خرمایی اش ، و خاطراتش با حاجی بابا وقتی اسب سواری میکردند .مادربزرگ سختی کشیده ی بانمکی است.از این سختی کشیده هایی که دوست داری برایت حرف بزند.و همه ی خاطراتش را که میشنوی میفهمی چرا امروز انقدر قرص و محکم است،هر وقت از در می آید داخل دلت میخواهد بغلش کنی . . . توی گوشش بگویی : دلم برایت تنگ شده بود تُپُل جآنا :)

  • ۹۴/۰۶/۱۶
  • طوبی .ر