زیرِ دکمه ی پولیورَت

بعد راه بروی و شعر بخوانی آن وسط!

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ
اگر معلم باشم.لباس های رنگی میپوشم.اگر معلم باشم قول میدهم برایشان با صدای آرام آواز بخوانم.بستن بند کفش را یاد بدهم.خوب دست دادن را.مثل زینب سادات!قول میدهم برایشان آب میوه بیاورم تا قبل کلاس بخورند.و از همان اول ابتدایی برایشان شعر های عمیق بخوانم.در خاطرشان ماندن بی آنکه معنیش را بفهمند،بهتر از هیچ نشنیدن است.از امام علی برایشان میخوانم.از خوبی های جانبازها.قول میگیرم که مامان هایشان را بغل کنند.هر روز قبل آمدن.و شب قبل خواب بابا هایشان را ببوسند.درس میدهم اما نه برای گرفتن امتحان.برای اینکه از یاد گرفتن خوششان بیاید.دوست داشته باشند وقتی از خواب صبحشان میزنند و مقنعه هایشان را سر میکنند و با چشمان پف کرده مدرسه می آیند،من قبل آنها توی کلاس نشسته باشم.نمیخواهم برای نیامدنم خوشحال بشوند.کسانی که مرا میشناسند میدانند آستانه تحملم در نگهداری از بچه ها بی نهایت است!پس دعوایشان نمیکنم...و موهایشان را میبافم.آن وسط گاهی هم جدی میشوم که جذبه ام را حفظ کنم!

+حالا دلیل نمیشود چون من تازه هنوز ترم اول هستم،اینطور نگاهم کنید ها!خُب رویاست!....

میفرماد :قرار بود که درد دلی کنم با تو
ولی دریغ درین مختتصر نشد که نشد

#حامد-خان-عسکری
  • ۹۴/۰۸/۱۹
  • طوبی .ر