زیرِ دکمه ی پولیورَت

۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

باز آ و جانِ شیرین ، از من ستان به خدمت *

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ

از وقتی یادم می آید اطرافیانم آدمهای خوبی بوده اند.خانواده ام پشتیبان خوبی برایم بوده اند.مهربان بوده اند.به حرفهایم گوش داده اند و گاهی سرم بلند داد زده اند.گاهی بغلم کرده اند و من حسابی گریه کرده ام.از وقتی که یادم می آید ، تعداد آدمهایی که تحویلم گرفته اند و لوسم کرده اند و نوازشم کرده اند و به به و چه چه ، بیشتر از کسانی بوده که تقبیحم کرده اند.خیلی بیشتر!اما خب پس این حسِ خود نَپسندی از کجا آمده ؟ من خودم را بالکل(!) نمیپسندم و آزار میبینم.عجیب آزار میبینم.

*

حالا فکر کنید ، نشسته اید در کلاسِ شعری و یکی از شاعران مطرح عزیز ترین ، نشسته که گوش دهد به شعرتان و ایراداتتان را بگیرد.سرفه ای میکنید و چنان دفاعی از خزعبلاتتان میکنید که حضرت حافظ و خود شاعر مذکور هم چنین ادعاهایی راجع ب اشعار خودشان ندارند.ان لحظه نمیفهمید زشتی کارتان را.حس میکنید چقدر خجالتی و کم اعتماد به نفسید.بعدتر می آیید و صدای ضبط شده تان را گوش میدهید ...خدایا...چقدر حق به جانب ، چقدر پرادعا،چقد قلمبه سلمبه(!!!) . مگر من همانی نیستم که ازکمبود اعتماد بنفس به خودم میپیچم.مگر سر کلاس از شدت تپش قلب نمیمردم ، مگر سرم تماما پایین نبود پس ...خب پس ... این وسط این چه لحن و تن صدا و رفتارِ نافرمی بود که روبه روی شاعر به آن بزرگی داشتم!

بماند که شاعر مذکور هم گند زد به تمام احساسم! ولی خب...این چه منطقِ مزخرفیست طوبا!


*

یا من در مواجهه بااستادات و معلمان گاها سوالی میکنم و استاد و معلم محترم ، با نهایت تنفر نگاه میکند و در کمال بی توجهی و یا عصبانیت جوابم را میدهد.من میمانم هاج و واج که خب مگر من چه گفتم.اما بااز ...صدای ضبط شدهی کلاس علوم قران را گوش میدهم...نگاااه کن!انگار که از کدام فیلسوف دانی(!) آمده ام!تو را چه میشود دختر!خجالت بکش.

دِ!


*سعدی جان

  • ۱۶ دی ۹۴ ، ۲۰:۱۳
  • طوبی .ر