زیرِ دکمه ی پولیورَت

۲ مطلب با موضوع «خیالِ طرحدار» ثبت شده است

بی من تو در کجای جهانی که نیستی

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

گاهی وقتها فکر میکنم این جهانی که در جهل توست تا کجا قرار است نفهم باقی بماند.فکر میکنم قدرت زُل زدن توی چشمهایت را کدام انسانِ زورمند تحمل میکند.فکر میکنم گندمزارهای جهان و گندمزارهای پای سبلان . . . کدامشان بیشتر شبیه صورت توست . . . یا اینکه شبها ، چگونه آدمها بی فکر تو به خواب میروند. فکر میکنم خدای خوبی که تو را آفرید، زمان آفرینشت حالی را داشت که زمان آفرینش یوسف . . .  و زمان آفریدن من حالی را که زمان آفرینش زلیخا.آخ عزیزِ دل!کدام روزِ زمستان،با شالگردن آبی بلندی در خیابان برفیِ انقلاب راه میروی و من ، بی قرارِ بی قرار . . . به ناگاه عاشقت میشوم ؟


+ برسد به دست معشوقِ مجهولِ مان :)



  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۳۲
  • طوبی .ر

فطرتِ جاهل

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۷ ب.ظ

عشق را نمیشود در بند کرد.نمیشود سد راهش شد که وارد سلولهای جاندار و بی جان نشود.عشق از ممکنات نیست.از ملزومات است.از تمام هستی میچکد و هیچ مخلوقی توان آن ندارد که سد راهِ بی پایانش شود.

عشق میتواند در دل سنگ رسوخ کند.میتواند پا به پای پیرمرد ماهی فروش تا سر کوچه ها برود و توی دل ماهی هایش قایم شود،که پیرمرد با شور آن برای درمان همسر بیمارش خارهای ماهی را بکند.عشق سرکش است و عصیانگر.میتواند سرباز جنگی وحشی ای را مست دخترکی کند از دیار دشمن.و هیچ قدرت جهانی ای یارای مقاومت این دریده ی طغیانگر را نداشته باشد.عشق بی پایان است و وسیع.کسی توان آن ندارد سیل عظیمش را متوقف کند.وقتی اشکهای شبانه عاشقی بی اختیار سرازیر میشود بخاطر برخورد چند لحظه ای با چشمان معشوق.سیل بی پایانش را هیچ سدی جلودار نیست.عشق ظریف است و بی رحم.میتواند برود لای چروکهای دست پیرزنی که به اندازه ی چین دامنش غصه ی فراموشی پیرمردش را میخورد.پیرمرد عاشق پیشه ی دیروز که دیگر حالا نام معشوقه اش را هم به یاد ندارد.عشق لجباز است و جسور.وقتی دسمال کاغذی خیس دخترک را مجاب کند که تمام اشکهایش را یک تنه به دوش بکشد.حتی اگر قدرت جذب غصه های دخترک را دیگر نداشته باشد.

عشق میتواند از ملزومات هم فراتر رود.عشق فراتر از لزومِ تنفس است.تمام عطرها و باغ ها و خانه ها و دستمال ها و چراغ ها و میزها و تابلو ها و خیابان ها و ابرها و سنجاقک ها و حتی آدم ها عاشقند‌.ولی جهلِ به عشق خود از ملزومات حیات است.چونانکه هر موجودی به عشق خود وقوف یافت دردی عظیم در عمق دلش یافت که هیچ وصال و فراق و غربت و قربتی درمانش نکرد.هر وجود جاندارو بی جانی که فهم به عاشق بودن خود یافته تا پایانِ راه گنگ و مست،مستِ مستِ مست جهان را چرخیده و به نقطه آغاز بازگشته است.

شاید جهلِ به عشق عظیمترین نعمت مخلوقات است.

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۷
  • طوبی .ر